قوله تعالى: الله لا إله إلا هو الآیة... ابى کعب گفت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از من پرسید که اى آیة فى کتاب الله عز و جل اعظم؟ گفت در کتاب خداى کدام آیة بزرگوارتر و شریفتر یا ابا المنذر گفتم خدا داناتر بآن و پس رسول وى، گفت سه بار این بپرسید، پس من گفتم، الله لا إله إلا هو الْحی الْقیوم‏


فضرب فى صدرى، ثم قال «هنیئا لک العلم ابا المنذر! و الذى نفسى بیده، ان لها لسانا، یقدس الملک عند ساق العرش»


و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود، و آنجا خرما نهاده، یک روز چون در بگشادم، دیدم که از آن خرما چیزى بر گرفته بودند، یک دو بار باز رفتم، هم چنان دیدم، با رسول خدا بگفتم، رسول گفت صلى الله علیه و آله و سلم این بار چون در روى، بگوى سبحان من سخرک لمحمد یعنى که آن شیطانست، و باین کلمه آشکارا شود. بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت، نگه کرد شیطان پیش وى ایستاده بود، بو هریره گفت یا عدو الله انت صاحب هذا؟ این تو کردى؟ گفت آرى من کردم، و من بر گرفتم براى قومى درویشان جن، و از تو پذیرفتم که نیز نیایم. بو هریره دست از وى باز گرفت و رفت، پس دیگر بار باز آمد، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوى همان تسبیح گوى تا وى را در بند خود آرى، بو هریره همان تسبیح گفت و وى را بگرفت وى بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم، پس خلاف کرد و باز آمد، بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم، شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم: دعنى اعلمک کلمات ینفعک الله بها اذا اویت الى فراشک، فاقرأ آیة الکرسى الله لا إله إلا هو الْحی الْقیوم حتى تختم الآیة فانک لن یزال علیک من الله حافظ و لا یقربک شیطان حتى تصبح، قال فخلیت سبیله، فاصبحت، فقال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک؟ قلت زعم انه یعلمنى کلمات ینفعنى الله بها، قال اما انه صدقک و هو کذوب، تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان.


و بخبرى دیگر مى‏آید از مصطفى گفت هر آن کس که آیة الکرسى برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد، و الله تعالى بخودى خود قبض روح وى کند، گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود، و این آیت میخواند، رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وى گمارد تا از بهر او استغفار میکنند، و مرو را دعا میگویند، چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند، وى را درویشى و بى کامى پیش نیاید. و قال صلى الله علیه و آله و سلم «سید القرآن البقرة، و سید البقرة آیة الکرسى، یا على ان فیها لخمسین کلمة فى کل کلمة خمسون برکة».


و قال على بن ابى طالب ع «ما ارى رجلا ولد فى الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتى یقرأ هذه الآیة: الله لا إله إلا هو... و لو تعلمون ماهى انما اعطیها نبیکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیکم و ما بث لیلة قط حتى اقرء بها ثلاث مرات، اقرأها فى الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فى وترى و حین آخذ مضجعى من فراشى».


آورده‏اند که راه زنى وقتى در راهى حزمه‏اى ببرد، که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسى نبشته، آن حزمه برمت بخداوند خویش باز رسانید. یاران وى گفتند چرا رد کردى؟ و میدانى که مال فراوان در آن بود، گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسى بصحبت آن بود دزد نبرد، باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد، اکنون اگر من ببرم اعتقاد وى بعلما بد شود، و دین وى بخلل آید و من که آمده‏ام بآن آمده‏ام که راه دنیا زنم نه راه دین.


الله لا إله إلا هو وحد نفسه و شهدها انه لا اله الا هو، خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد، دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادى اشراق جلال وى برسد و بمدح و ثناى وى نرسد، گواهى داد خود را بیکتایى در ذات، و پاکى در صفات، بزرگوارى در قدر و توان و برترى در نام و نشان، الله اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست، و سازنده آئین جهانیانست. بار خداى همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان، و دارنده همگان. لا إله إلا هو کلمه اخلاص است، که بندگان را بدان خلاص است، سى و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته، و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته، و پیغامبران بآن فرستاده. یقول تعالى و تقدس و ما أرْسلْنا منْ قبْلک منْ رسول إلا نوحی إلیْه أنه لا إله إلا أنا فاعْبدون و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیون من قبلى لا اله الا الله»


و عن ابى بکر ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا الله و الاستغفار و اکثروا منهما، فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونى بلا اله الا الله و الاستغفار».


بکر بن عبد الله المزنى روایت کند که پادشاهى بود در روزگار گذشته ازین متمردى بد مرد، طاغیى شوخگن، جبارى بت پرست، که تا بود آئین کفر و بت پرستى راست میداشت و آن را مى‏برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را مى‏رنجانید.


مسلمانان بغزاء وى شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغى در آن عذاب بتان را یکان یکان مى‏خواند، و ازیشان فریاد رسى همى جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟ چون ازیشان درماند و فریاد رسى نبود، روى سوى آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا الله همان ساعت بفرمان الله بر مثال ناودانى در هوا پیدا شد، آبى سرد از آن روان شد، بسر وى فرود آمد، بادى عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا مى‏برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت لا اله الا الله قوم وى او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک؟ وى قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند. مومنانرا آن حال عجب آمد، یکى ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانى فاجبته و لم اکن کالصم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابى داود گفت مردى در بادیه خداى را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردى، گفتى، یا احجار! اشهد کن ان لا اله الا الله پس در بیمارى مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوى دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهاى دوزخ، از آن سنگها یکى دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم. ابو معشر گفت مردى از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وى آمدند، یکى ازیشان گفت انظر ما ترى، بنگر تا چه بینى، یعنى که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وى بجوى، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وى بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکى گفت آنک انگشترى در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وى چیست؟ بنگرست نقش آن لا اله الا الله بود، بحرمت و برکت آن، خداى وى را بیامرزید. ابو عبد الله نباجى مردى بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روى تو زرد نبود، این زردى از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسى سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیرى کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روى گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزة مرا بیامرزید و بزنى بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانى که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم «لا اله الا الله یقینا و حقا، لا اله الا الله ایمانا و صدقا، لا اله الا الله عبودیة و رقا، لا اله الا الله ارضى به ربى، لا اله الا الله افنى به عمرى، لا اله الا الله مونسى فى قبرى، لا اله الا الله وحده لا شریک له، لا اله الا الله، له الملک و له الحمد، لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله». و خبر درست است از مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الا الله» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسى و بیمى، و گویى در ایشان مى‏نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهاى خویش مى‏افشانند و میگویند


الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن


و روى ان الله تعالى اطلع على جهنم، فقال یا جهنم، فصرخت و اکل بعضها بعضا خوفا، حیث قال لها یا جهنم، ان یعذبها باشد منها، ثم قال لها اسکنى، فانت محرمة على من قال لا إله إلا الله.


هر چند که ابتداء این کلمه نفى است از روى لفظ، اما از روى معنى غایت اثبات و نهایت تحقیق است، چنانک تو گویى بضرب مثل «لا اخ لى سواک و لا معین لى غیرک» این در اثبات تمامتر است از آنک گویى انت اخى و انت معینى. طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست. اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت، در عموم احوال گفتى: الله و لا اله الا الله کمتر گفتى، سر آن از وى پرسیدند، جواب داد که نفى العیب حیث یستحیل العیب عیب.


اما هو کلمتى است که باین کلمت اشارت فرا هستى الله کنند، نه نامست و نه صفت، بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است، و باین حرف اشارت فرانیست محالست، چون بنده گوید هو او، شنونده داند که هست، گوش بدان دارد، و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند. و گفته‏اند که هو دو حرف است: ها و واو و مخرج‏ها آخر مخارج حروفست یعنى اقصى حلق، و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنى لب. گوینده چنانستى که میگوید، الله اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست، و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست، و او را خود نه ابتدا و نه انتها، اولست بى ابتداء و آخرست بى انتهاء. الْحی خداوندى زنده، همیشه بیش از همه زندگان زنده، و بر زندگانى و زندگان خداونده، همه فانى گردند و او ماند زنده کل منْ علیْها فان و یبْقى‏ وجْه ربک، کل شیْ‏ء هالک إلا وجْهه باقى است ببقاء ازلى، حى است بحیاة ازلى، حیاة وى نه چون حیاة آفریدگان، ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام، و الله بحیاة خویش و بقاء خویش و اولیت و آخریت خویش، بى کى و بى چند و بى کیف. و گفته‏اند حقیقت حى فعال است و دراک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست، و ادنى درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست! فالحى الکامل المطلق هو الذى یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه، و جمیع الموجودات تحت فعله، حتى لا یشد عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول، و کل ذلک لله عز و جل، فهو الحى المطلق، و هو الحى الباقى جل جلاله و عز کبریاوه. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت‏ «انت الحى الذى لا تموت و الجن و الانس یموتون».


ابو بکر کتانى پیر حرم بود، گفت مصطفى را صلى الله علیه و آله و سلم در خواب دیدم، گفتم یا رسول الله دعائى در آموز مرا تا الله تعالى دل من زنده دارد و نمیراند، گفت هر روز چهل بار بگو یا حى یا قیوم یا لا اله الا انت و در دعاء رسول است‏ «اى حى اى قیوم». الْقیوم پاینده است، یعنى در ذات و صفات پاینده، نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر، نه نو صفت نه نو تدبیر قیوم و قیام بمعنى یکسانست.


عمر خطاب رض همه قیومها در قرآن قیام خواندست. مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم در میانه شب چون برخاستى تهجد را، گفتى‏


«اللهم لک الحمد، انت نور السماوات و الارض، و لک الحمد انت قیام السماوات و الارض».


و گفته‏اند قیوم بمعنى قائم است اى هو قائم على عباده بارزاقهم و آجالهم، یربى صغیرهم و یهرم کبیرهم، و ینشئ سحابهم و یرسل ریاعهم و ینزل غیثهم کقوله عز و جل «أ فمنْ هو قائم على‏ کل نفْس بما کسبتْ». ابو امامه روایت کرد از


مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم قال «ان اسم الله الاعظم لفى سور من القرآن ثلاثا: البقرة و آل عمران و طه» گفت نام اعظم درین سه سورة است. بزرگان دین گفتند این دو نام است. یعنى: حى و قیوم که در هر سه سورة موجود است.


لا تأْخذه سنة و لا نوْم خفته که چشم و دل وى فرا خواب شود نائم است، و چون چشم بى دل فرا خواب شود و سنان است، رب العالمین از هر دو پاک است و منزه مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم که بخفتى، خواب وى تا حد سنة بودى بیش نه که گفته است، «تنام عیناى و لا ینام قلبى»


و مصطفى را پرسیدند که بهشتیان خواب کنند یا نه؟ گفت نه! که خواب شه مرگ است و بهشتیان هرگز نمیرند. و ابو هریره گفت شنیدم از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم حکایت مى‏کرد از موسى ع گفت در دلش افتاد روزى که «هل ینام الله» قال «فارسل سبحانه الیه ملکا فارقه ملشا و اعطاه قارورتین ثلاثا فى کل ید قارورة و امره ان یتحفظ بهما» قال «فنام نومة و اصطکت یداه فانکسرت القارورتان» قال «ضرب الله مثلا ان الله سبحانه لو نام لم یستمسک السماء و الارض»


گفت مثلى است این که الله زد یعنى که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم، قوام آن بداشت من، کار آن بحکم من، تدبیر آن بعلم من، اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد. و عن ابى موسى قال، قال رسول الله فینا باربع، فقال «ان الله لا ینام و لا ینبغى له ان ینام، یخفض القسط و یرفعه، یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل، حجابه النور، لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی‏ء ادرکه بصره».


له ما فی السماوات و ما فی الْأرْض هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست، همه رهى و بنده اوست، همه مقهور و مأسور اوست. منْ ذا الذی یشْفع عنْده إلا بإذْنه چون کافران قریش گفتند بتان را که هولاء شفعاونا عند الله اینان شفیعان مااند بنزدیک الله، رب العالمین گفت: منْ ذا الذی یشْفع عنْده إلا بإذْنه کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک الله، مگر بدستورى الله؟ همانست که جاى دیگر گفت و لا تنْفع الشفاعة عنْده إلا لمنْ أذن له و قال یوْمئذ لا تنْفع الشفاعة إلا منْ أذن له الرحْمن و قال و لا یشْفعون إلا لمن ارْتضى‏. این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم گفت «شفاعتى لاهل الکبائر من امتى».


و عن ابى موسى الاشعرى قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: «خیرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتى الجنة، فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفى. أ ترونها للمتقین المومنین، لا و لکنها للمذنبین الخطائین المتلویین»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «انا خیر الناس لشرار امتى، قالوا و کیف انت لاخوانک؟»


و روى «و کیف انت لخیارهم؟» قال «اخوانى یدخلون الجنة باعمالهم و انا شفیع شرار امتى»


و روى عن حفصه «ان النبى صلى الله علیه و آله و سلم دخل علیها ذات یوم فقام یصلى، فدخل على اثره الحسن و الحسین، فلما فرغ النبى صلى الله علیه و آله و سلم من صلوته اجلس احدهما على فخذه الیمنى، و الآخر على فخذه الیسرى، و جعل یقبل هذا مرة و یقبل هذا اخرى، فاذا قد سد ما بین السماء و الارض جبرئیل فنزل، فقال الجبار یقرئک یا محمد السلام، و یقول قد قضینا قضاء، و جعلناک فیه بالخیار، قضینا على هذین و اشار الى الحسن و الحسین، ان احدهما یقتل بالسیف عطشا، و الآخر یقتل بالسم، فان شئت صرفته عنهما و لا شفاعة لک یوم القیمة و أن شئت امضیت ذلک علیهما و لک الشفاعة، قال بل اختار الشفاعة»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «یشفع یوم القیمة ثلاثة: الانبیاء و العلماء و الشهداء»


و قال «یشفع الشهید فى سبعین من اقاربه، و من قرأ القرآن و استظهره و حفظه ادخله الله عز و جل الجنة و شفعه فى عشرة من اهل بیته»


و قال صلى الله علیه و آله و سلم «من امتى من یشفع للقیام و منهم من یشفع للقبیلة و منهم من یشفع للعصبة و منهم من یشفع للرجل حتى یدخلوا الجنة»


و روى ابو سعید الخدرى عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال «یقول الله عز و جل قد شفع النبیون و الملائکة و المومنون، و بقى ارحم الراحمین»


قال «فیقبض قبضة او قبضتین من النار فیخرج خلقا کثیرا لم یعملوا خیرا»


شفاعت بخواستن است و تشفیع ببخشیدن است و تشفع شفیع بودن است، و شفاعت از شفع گرفته‏اند یعنى جفت کردن که شفیع یگانه بشود و دو باز آید، آن بخواسته با خود مى‏آرد.


معنى دیگر گفته‏اند: منْ ذا الذی یشْفع عنْده إلا بإذْنه اى لا یدعوا الداعى حتى بإذن الله عز و جل له فى الدعاء، میگوید کیست آن کس که دعا کند مگر بدستورى الله. و دعا را بلفظ شفاعت از آن گفت که دعا کننده فرداست، و اجابت الله شفیع آن، پس دعا و اجابت جفت یکدیگر اند. و آن کس که برین وجه حمل کند، من یشفع شفاعة حسنة، هم برین حمل کند، یعنى من یدع لاخیه بظهر الغیب یکن له نصیب من دعائه کما جاء فى الخبر، اذا دعا الرجل لاخیه یظهر الغیب یقول الملک و لک مثله او مثلاه، و من یشفع شفاعة سیئه اى من یدع على من لا یستحق ان یدعا علیه، یکن له کفیل من الوزر.


یعْلم ما بیْن أیْدیهمْ و ما خلْفهمْ مجاهد و سدى گفتند ما بیْن أیْدیهمْ من امر الدنیا و ما خلْفهمْ من امر الآخرة. میگوید خداى میداند آنچه هست از کار دنیا و آنچه خواهد بود از کار آخرت. و گفته‏اند ما بیْن أیْدیهمْ کردار خلق است آنچه کرده‏اند از خیر و شر میداند. و ما خلْفهمْ و آنچه اکنون کنند که هنوز نکرده‏اند همه میداند.


و لا یحیطون بشیْ‏ء منْ علْمه إلا بما شاء هذا کقوله و لا یحیطون به علْما جاى دیگر گفت عالم الْغیْب فلا یظْهر على‏ غیْبه أحدا إلا من ارْتضى‏ منْ رسول هیچ پیغامبر و هیچ فریشته بهیچ چیز از علم و دانش الله نرسند مگر بآن که الله خواهد که دانند، ایشان را بر آن دارد و بآن بیاگاهاند تا بدانند و دلیل باشد بر ثبوت نبوت و صحت رسالت ایشان.


وسع کرْسیه السماوات و الْأرْض یقال وسع فلان الشى‏ء یسعه سعة اذا احتمله و اطاقه و امکنه القیام به. و یقال لا یسعک هذا اى لا تطیقه و لا تحتمله.


وسع کرْسیه السماوات و الْأرْض معنى آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسى مى‏گنجد و بآن میرسند. روى کرسى الله زبر هفتم آسمان است زیر عرش، و کرسى از زراست، و گویند از مروارید. حسن بصرى گفت: کرسى عرش است و عرش کرسى، و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسى بیرون از آنست، و حمله عرش دیگراند و حمله کرسى دیگر، و حمله کرسى چهار فریشته‏اند: یکى بصورت آدمى، دیگر بصورت گاو، سوم بصورت شیر، چهارم بصورت کرکس، و میان حمله عرش و حمله کرسى حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف، از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه، و اگر نه این حجب بودى، حمله کرسى در نور حمله عرش بسوختندى. و در خبر است که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بو ذر را گفت «یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسى الا کحلقة القاها ملق فى فلاة. و ما الکرسى فى العرش الا کحلقة القاها ملق فى فلاة، و جمیع ذلک فى قبضة الله عز و جل کالحبة، و اصغر من الحبة فى کف احدکم»


آن روز که این آیت آمد. جماعتى از یاران گفتند یا رسول الله هذا الکرسى وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش؟ فانزل الله عز و جل ما قدروا الله حق قدْره و درست از ابن عباس که گفت الکرسى موضع قدمیه، و العرش لا یقدر قدره احد و روى عمارة بن عمیر عن ابى موسى قال الکرسى موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل. و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابى الى النبى صلى الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع الله لنا یغثنا و اشفع لنا الى ربک و لیشفع ربنا الیک. قال ویلک هذا شفعت لک الى ربى فمن ذا یشفع ربنا الیه؟ سبحان الله لا اله الا الله العظیم وسع کرْسیه السماوات و الْأرْض فهو یئط لعظمته و جلاله کما تئط الرحل الجدید.


و لا یوده حفْظهما اى لا یثقله و لا یشق علیه و هو الْعلی الْعظیم اى الرفیع فوق خلقه، العظیم سلطانه، الجلیل شأنه، سبحانه سبحانه.


این آیة الکرسى سید آیات قرآن است: از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است: اول معرفت ذات حق، دیگر معرفت صفات، سدیگر معرفت افعال، و این آیت برین سه چیز مشتمل است، باین معنى سید آیات قرآن است.


لا إکْراه فی الدین بنا کام در دین آوردن نیست. برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال، و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است، آن بود که مردى انصارى نام وى ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه، ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانى، آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایى دعوت کردند، پس ایشان را با خود بشام بردند، ابو الحصین گفت یا رسول الله ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار، در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إکْراه فی الدین...


الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما الله، هما اول من کفر، بو الحصین خشم گرفت، از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد، رب العزة آیت دیگر فرستاد فلا و ربک لا یوْمنون حتى یحکموک فیما شجر بیْنهمْ الآیة. پس از آن لا إکْراه فی الدین... الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة.


قتاده و ضحاک و جماعتى مفسران گفتند: معنى آیت آنست که لا إکْراه فی الدین بعد اسلام العرب اذا قبلوا الجزیة. میگوید پس از آن که عرب باسلام در آمدند، اما طوعا و اما کرها بر هیچکس اکراه نیست از اهل کتاب و مجوس و صائبان اگر جزیت در پذیرند. و آن عرب که بر ایشان اکراه رفت از آن بود که امتى امى بودند و ایشان را کتابى نبود که میخواندند، و مصطفى صلى الله علیه و آله و سلم میگفت‏


«اهل هذه الجزیرة! لا یقبل منهم الا الاسلام»


اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید، تا مسلمان شوند، یا جزیت در پذیرند، چون جزیت پذیرفتند، ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند. و گفته‏اند معنى اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق، آن لازم نیست و الیه الاشارة


بقوله صلى الله علیه و آله و سلم: «رفع عن امتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»


و تفسیر اول در حکم آیت ظاهرترست، از بهر آن که بقیت آیت با آن موافق ترست.


قدْ تبین الرشْد من الْغی اى قد ظهر الایمان من الکفر و الهدى من الضلال و الحق من الباطل، حق از باطل پدید آمد و راست راهى از کژ راهى پدید شد بکتاب خدا و بیان مصطفى، راست راهى در متابعت است، و کژ راهى در مخالفت.


قال النبى صلى الله علیه و آله و سلم «من یطع الله و رسوله فقد رشد»


فمنْ یکْفرْ بالطاغوت الآیة... هر پرستیده که پرستند جز از الله، همه طاغوت‏اند، اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد. و گفته‏اند طاغوت هر کسى نفس اماره اوست که ببدى فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغى الانسان، فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و بالله مومن دست در عروه وثقى زد، عروه وثقى دین اسلام است با شرائط و ارکان آن.


و گفته‏اند قرآن است. قال مجاهد بالْعرْوة الْوثْقى‏ الایمان. لا انْفصام لها قال لا یغیر ما بقوْم حتى یغیروا ما بأنْفسهمْ یعنى انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان: لا انْفصام لها دون دخول الجنة. و قیل «العروة الوثقى اتباع السنة» یدل علیه ما


روى على بن ابى طالب ع قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «لا یصلح قول و لا عمل و نیة الا بالسنة، فاذا عرف الله بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنة. سنن رسول الله، کان بذلک خارجا من الاسلام، و اذا عرف الله بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنة، سنن رسول الله، کان مومنا و ذلک بالْعرْوة الْوثْقى‏ لا انْفصام لها ثم قال: و الله سمیع علیم اى سمیع لدعائک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب. و کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینة، و یسأل الله تعالى ذلک.


علیم بحرصک و اجتهادک.